۱۱ خرداد ۱۳۹۱

زمان منتظر کسی نمی ماند متاسفانه

فریدون فروغی گذاشته ام بخواند، که دوستی در فیس بوک شیر کرده بودش. غمگین است، ولی ما که با غم میانه ای نداشتیم. یکی از یکی پرسیده بود خب، هوموفوب ها در زندگی شما تاثیر منفی داشتند، او هم جواب داده بود: "بعله، خیلی! هر چه نداشتم از دست این هوموفوبها بود"، ولی من - ماهان هستم - که در زندگی ام هوموفوب زیادی ندیدم. بله، اینم از شانسم بود. دانشجو که بودم یک شب با اشکان و یوسف نشسته بودم، شبی را قبلش یادم می آید که توی اس ام اس به یوسف گفتم گی ام. فکر کرد شوخی کرده ام، شایدم فکر کرد به اینکه لابد یک کون مجانی گیرش آمده - تُف به این رفاقتها -، به هر حال هفته ی بعدش به اشکان گفتم و یوسف هم نشسته بود و اشکان نیم ساعت بعد، وقتی یوسف رفت، ضمن تاکید بر اینکه هوموفوب نیست بهم گفت که نگرانمه. نگران. نگران چه؟ من باید نگرانش می شدم که هر از گاهی توی رختخوابش یکی می لولید، از فاحشه پولی گرفته تا لاشی خیابانی.

این را که گفتم، هفته پیش، یا کمی بیشتر و کمتر، مست که بودم، با اندکی تغییر به دوستی می گفتم. یاد گذشته ها کرده بودم و نمی دانم دقیق چه گفتم، فقط یادم می آید که بیست و نه بار آدرس این وبلاگ را به آن دوست دادم و ده دقیقه بعد دوباره گفتم: "راستی! آدرس وبلاگم را نمی خواهی؟!"

***
آرشیو وبلاگ را می دیدم. این ها را دیدم، دلم گرفت از این سرعت گذر زمان:

روزی که خدمتم تمام شد -  یکم مرداد 90

روزی که خدمتم شروع شد - 29 بهمن 88

۶ نظر:

نقطه چین ها . . . گفت...

چون اسم مقدس من برده شد;والا من یاددددم نمیاد اون اس ام اس رو!! :-))

یوسف

Reza Cupid Boy گفت...

آره ماهان من هم که یه سال هم نمیشه که وبلاگ می نویسم، کلی نوستالژیک می شم وقتی میرم آرشیوم رو می بینم
بوووس

Maahan گفت...

@ یوسف

خودتو نزن به اون راه، مدرک هم دارم :)))

Maahan گفت...

@ Reza Cupid Boy
یادآوری خاطرات میشه هر بار!

کوتاه گفت...

نه او
نه تو
کسی برای کسی
نگران نباید باشه
حتا
خودت برای خودت
اصولن
سرعت اتفاق افتادن انقدر زیاده که زمان برای فکر کردن و تصمیم برای نگرانی نیست
بوسس

شایان گفت...

زندگی که نگذره یبوست ِ و زندگی که زود بگذره اسهال