کریستمسمارکت (weihnachtsmarkt)
دیروز دوباره برف بارید و امروز کلارا برایم پیام تبریک کریستمس فرستاد و از درگاه یسوس (علیه الرحمة) برای من طلب آمرزش و آدمشدن و به راه مسیح هدایت شدن کرد - و منم توی دلم گفتم بیلاخ - و هانس گفت که برای پاس داشت سنتها میرود خانهی پدربزرگاش تا ببیندشان و ازشان کادو بگیرد و مارک گفت که به دوستپسرش گفته بهام کادو بده٬ ولی دوستپسرش گفت کادو توی شلوار من است و "میم" گفت که میرود خانهی آن آلمانیها برای تبادل فرهنگ و سید گفت که امشب برویم Dom - همان کلیسای جامع که چند وقت پیش به کلارا میگفتم روی خون و استخوانها و اجساد بیگناهان بنا شده (بله٬ دینِ محبت!) - چون قرارست مراسم شبکریستمس آنجا برگزار شود و لابد چند تا فشفشه هم در میکنند و باید جالب باشد و ما هم گفتیم برویم و "نون" گفت که خالهش مرده و ما هم یک فقره پیام تسلیت برایش مسیج کردیم با این مضمون: «هر مرگ٬ اشارتیست به حیاتی دیگر» و "ر" مسیج داد که «دارم میروم ایران٬ کاری ندارید؟» ما هم گفتیم «نه٬ با ایران کاری نداریم» ...
همین.