داشتم برای سمیرا - زن افغانی که عمل جراحی داشت - توی بیمارستان ترجمه میکردم که برادرم زنگ زد. سه بار زنگ زد و جواب ندادم. پا شدم از اتاق دکتر آمدم بیرون و بهش زنگ زدم. با جیغ و داد گفت که مامان مرده، مامان خودشو کشت. حرفش رو شنیدم، گیج بودم. داد زدم این پرت و پلاها چیه میگی؟ حرفش رو شنیده بودم و نمیخواستم باور کنم. تلفن قطع شد. پای یک درختی نشستم و گفتم چه شنیدم؟ دوباره زنگ زدم گفتم چه شده؟ شوهر خاله این بار تلفن برادرم را جواب داد، گفت مامان خودکشی کرده.
یک آن دچار شوکی شده بودم که نمیدانستم کجایم و چکار باید کنم. یک ربع گیج پای درختی نشسته بودم و میلرزیدم و فکر کردم گریه کنم؟ گریهام نیامد. زنگ زدم به گئورگ و گفتم قرار ترجمه بعدی را کنسل کن. از پای درخت پا شدم و مثل گیجها دور حیاط بیمارستان راه رفتم و با خودم حرف زدم.
مامان مرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر