۲۸ آبان ۱۳۹۲

a complicated relationship

کای دوباره برگشت. یه صب تا شب پیش دوست‌پسرش بود و شب وقتی اومد خونه، قبلش من تخت‌ها رو جدا کرده بودم و براش رختخواب جدا گذاشته بودم. دیر وقت رسیده بود و من خودم رو به خواب زدم. لباساش رو که در آورد، اومد روی تختِ من، کنارم خوابید و بغلم کرد.

۲۰ آبان ۱۳۹۲

he is in a relationship.

he asked me: are you sad now?
I answered: No, I am not. your happiness makes me happy.
he asked several times and I answered several times.






but I lied.



۵ آبان ۱۳۹۲

سکس اند د سیتی

کای هم می‌گوید که من ماشین سکس‌ام. چهل و هشت ساعت اینجا بود٬ بعد دیشب رساندمش به خانه‌ی فلوریان که خودش می‌گوید پسره سکس‌ادیکتد است. داشتم گردنش را گاز می‌گرفتم توی خیابان که گفت فردا زنگ می‌زند که ببینیم هم را. امروز عصر زنگ زد. اول گفت ساعت شش می‌آید اینجا٬ بعدش مسیج داد و گفت اصلن شام را با کوین می‌خورد و دیرتر می‌آید که شب بماند. در همین حین فکر کردم که با کوین هم خوابید توی همین یک روز؟‌ بهش زنگ زدم و گفتم فردا وقتی همه خواب هستید من باید بروم به کارخانه‌ی کذایی و نمی‌توانم میزبان باشم امشب. گفت یعنی داری می‌گویی که نیایم؟ گفتم که درست فهمیدی. فردا شب بیا. گفت که فردا شب باید برود تسربست. گفتم اوکی. گفت اوکی. گفتم بای٬ گفت بای.

۸ مهر ۱۳۹۲

bundestagswahl 2013













پی‌نوشت 19 نوامبر - 25 آبان: این پست رو به دلایلی پاک کردم. این دلایل ارتباطی به بحث‌های درگرفته نداره و عقب‌نشینی از مواضع‌ام به حساب نمی‌آد چون صلاح کار خویش را خسروان دانند.

۳۰ مرداد ۱۳۹۲

پلاک‌هایی به مثابه‌ خانواده‌ای


یادبود خانواده‌ی مانِس که همگی در سال 1942 در اردوگاه مرگ تربلینکا (در لهستان فعلی) به قتل رسیدند.


هر نقطه‌ای از این شهر کذایی که قدم بگذاری، وسط خیابان، توی پیاده رو، توی پارک‌ها، پلاک‌هایی می‌بینی روی زمین که نشان از خانواده‌ای داشت که زمانی در این نقطه که قدم گذاشته‌ای خانه‌ای داشتند و کاشانه‌ای، زندگی آسوده‌ای. غافل از این‌که یک روزی سیل ویرانگر تعصب‌، نژادپرستی و جهل دودمان‌شان را می‌دهد بر باد.