اشتاتپارک (Stadtpark) یا همان پارکشهر
امروز چهارشنبهای بود تعطیل که به گفتهی کاترین - همان دوستدختر لئو که قبلن تصور میکردم اسماش کریستین است و البته در اشتباه بودم چون کریستین اسم دوستدختر فلیکس بود! - روز رفرماسیون بود. بله٬ کاترین تعریف میکرد که آقای لوترحدود پانصد سال پیش در چنین روزی اعلامیهای نوشته بود مبنی بر ریدن به هیکل جناب پاپِ وقت - خود کاترین آتئیست است٬ اما لئو یک کاتولیک است و نمیدانم چطور با هم کنار میآیند و همچنین نمیدانم چرا اینقدر امروز حاشیه میروم توی حرفهایم -٬ بعدش اعلامیههه را چسبانده بود به درب کلیسای جامع شهر ویتنبرگ. از آن زمان بود که دورهی نکبت و ذلت و خفّت غرب به پایان رسید و شد آنچه شد٬ لکن اینطور نباشد که برای ما هیچوقت نشود. به هر حال امروز رفتم به اشتاتپارک - همان پارک شهر خودمان - و کلی عکس گرفتم از درختهای زرد و پاییز. بکاستریتبویز هم داشت توی گوشام میخواند٬ بعدش فکر کردم مگر صدایی زیباتر از خشخش برگها زیر قدمها وجود دارد؟
۲ نظر:
جملهی آخر نوشتهات رو خیلی دوست دارم :)
لکن اینطور نباشد
:))))))
بوووس
ارسال یک نظر