۱۷ دی ۱۳۸۸

افاضاتی در باب شناختن آدمهایی که نمی توان شناختشان


1
اگر یک پسری اجازه داد که از پشت بغلش کنی و خوشش آمد که دستت را ببری داخل یقه اش و باقی قضایا، بدان که او مسلماً گی است، حتی اگر خودش با صریح ترین عبارات، شدید ترین الفاظ و تندترین حالات این حدس ات را انکار کند.

- اینا همه تجربه اس!

2
* "ی" مدتها با من دوست بود
* "ی" سال اولی دانشگاهم بود وقتی سال آخر بودم
* "ی" اولین نفری بود - البته بعد از خودم - که به گی بودنِ من پی برد
* "ی" یکبار در جمع دوستانش - جمعی که به گونه ای چشم دیدنشان را نداشتم - من را کمونیست خطاب کرد. چون تصور می کرد هر کس دیندار نیست کمونیست است

- من کمونیست نیستم
- چپیسیته خون من در حد پی پی بی (میکروگرم در لیتر) است. لذا با هر نوع ایدئولوژی چپ، نیمه چپ و کمی تا قسمتی چپ مخالفم. چه برسد به ورژن کمونیستی اش
- اصلاً من با هرگونه ایدئولوژی مخالفم
- من یکبار برای "ی" چند ساعت در مورد مذهب سخنرانی کردم - در حالی که دور دانشکده قدم می زدیم و دست همدیگر را گرفته بودیم -
- نتیجه این سخنرانی ام این شد که "ی" تصور کرد من کمونیست هستم
- من ملا و ملازاده نیستم که سخنرانی کنم
- من اصولاً آدم کم حرفی هستم، اما مسلماً خیلی بچه هستم
- قابل توجه شما
- و همچنین شما :دی
- شمای دومی! نخند!

- من به صورت احمقانه ای تصور می کردم "ی" می تواند دوست پسر خوبی برایم باشد
- دو سال پیش، مدت کمی بعد از کام اوت کردنم، وقتی اس ام اس بازی می کردیم "ی" به من گفت که گی است
* "ی" خیلی تاکید داشت که به کسی چیزی نگویم
* "ی" چند ماه بعد به من گفت که بایسکشوال است

- من هیچوقت با "ی" رابطه جنسی برقرار نکردم. چون خیلی از من کوچک تر بود

* "ی" مدتی پیش هر چه از دهانش درآمد به من گفت، چون مدعی بود پشت سرش حرف مفت زده ام
* "ی" فحش های آب نکشیده ای به من داد، چون می گفت که دروغ پراکنی کرده ام
- من "ی" را دوست داشتم، من به کسی که دوستش دارم فحش نمی دهم

- من پشت سر "ی" چیز خاصی نگفته بودم، فقط به یکی از دوستان مشترکمان - که الان دهها هزار کیلومتر آنطرفتر در شیطان بزرگ به سر می برد - گفتم که "ی" به من گفته که بایسکشوال است

* "ی"، سالهای پیش، دهها بار به من اظهار علاقه کرده بود
- من به کسی که حریم اش را با من نشناسد احترام نمی گذارم
- بعد از چند فحش آبدار دادن، به "ی" گفتم که تا ابد رویتت نخواهم کرد و هر چه بین ما وجود داشت به پایان رسید
- اقرار می کنم که "ی" را هیچگاه نشناختم

۶ نظر:

کورش گفت...

مثل این ی خیلی زیادن
خوشحالم که من دیگه مجرد نیستم و به این ی ها کاری ندارم

خشایار گفت...

اين نوشته پر است از پارادوكس هاي غير عمدي

Anonymous گفت...

خشایار، آدما، اغلب میخوان تمام اتهامات رو از گردن خودشون بردارن، اصول خودشون رو به کرسی بنشونن و همیشه خودشون رو محق بدونن.
منم همینطور.

ماهان

بهراد گفت...

خودت رو ناراحت نکن عزیزم
... لقش

جواد گفت...

شما خیلی غلط کردی که به اون دوست خارج رفته تون گفتی ی بایسکشواله

EraZer Head گفت...

دوست جان
آدم خودش رو هم نمی تونه درست بشناسه چه برسه به دیگران
اما ناراحتی تو قابل درکه
همون طور که برخوردهای اون قابل درکه
به هر حال هر کس یه سری معذوراتی داره
چه ما بدونیم چه ندونیم
هر چی بوده گذشته و گذشته هم ... خب گذشته دیگه!ا