هوا آنقدر سرد است که یک شال گردن پیچیده ام به سرم و نشسته ام وبگردی می کنم. یعنی می آید، نمی آید، (ویزایم). زندگی خوب و خوش است و فقط هوا سرد است، چون خط لوله گاز یک ماه پیش منفجر شده بود و الان دارند تعمیرش می کنند، یعنی گاز قطع است. خب، جالب است. یه زمانی ابزار گرم کردنمان بخاری نفتی بود که خیلی هم بو می داد. نصف زمستان هم خراب بود. کمک کار اش یک وسیله ای بود به نام علاالدین که شما شاید یادتان نیاید، ولی من یادم است که چه پلوهایی روی آن علاالدین در روزهای قحطی کپسول گاز دم شد! باری، الان نه بخاری نفتی داریم و نه علاالدین و زندگی خوب و خوش در سرما می گذرد.
رشتِ سرد
23 بهمن 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر