۲۸ شهریور ۱۳۸۹

چرندیاتی حاصل از ورود به پاییز

آخر های شهریور مثل غروب جمعه می ماند. یک جورایی - بطور نوستالژیکی - سرشار است از افسردگی ای دلچسب، بعدش دوباره عادی می شود، خوب آقا جان، این نتیجه ی تغییر فصل است. توده های هوا این را می فهمند، من وقتی دماغ ام را - که کیپ شده - می کشم بالا، این را می فهمم. پرنده های مهاجر - که در این متروپولیس ازشان خبری نیست ولی اگر یک کمی ازش دور شوی شاید بتوانی غیر از کلاغ سیاه چند تایشان را ببینی - البته اگر بتوانی دور شوی، که من نمی توانم - - هم این را خوب می فهمند. شما با چشمانتان زندگی می کنید. شما ابر را می بینید و می گویید قرار است باران ببارد. ابر می آید، باد می زند و فردا صبح اش دوباره قبل از طلوع خورشید، دماوند - که دیگر خورشید با زاویه زیادی از جنوب اش طلوع می کند - از شونصد کیلومتری دیده می شود، خب این خوب است - صاف بودن هوا را می گویم ها. می دانی، من صبح ها کلی ذوق می کنم که می توانم آنتن فرستنده تلویزیون جمهوری ولایت فقیه را ببینم، کلی ذوق می کنم که هوا پاک است. شما این ها را نمی بینید، شما سرتان را می گیرید به سمت زیر پایتان و راه می روید، کار می کنید، آخر ماه که می شود تند می دوید طرف بانک که حقوق تان را بگیرید، می روید پسر بازی می کنید، نمی گویم این کارها بد است، ولی، خب معلوم است خیلی چیزها را وقت نمی کنید ببینید، بفهمید، ببویید. تغییر فصل را می گویم ها...

۱۸ نظر:

ماهی گفت...

شیرین می نویسی ها
من که نوشتن یادم رفته. والا

نقطه چین ها . . . گفت...

هممون كه اينجوري كه گفتي نيستيم..مثلا حقوق منو هفتم هر ماه ميريزن به حسابم..كه البته يه دو ماهي هست كه شده نهم هر ماه..

كيا

نقطه چین ها . . . گفت...

از طرفي..خونه ما خودش يه جنگله..ياد كشتي نوح ميندازه آدمو..تابستونا خاك باغچه ديده نميشه..پيشي داريم..كوكو داريم..همين ديروز سر ظرف پيشي..6 تا كوكو داشتن غذا مي خوردن..

كيا

نقطه چین ها . . . گفت...

كامنت قبل..چرندياتي حاصل از 2خواب الودگي صبحگاهي..

كيا

Anonymous گفت...

راس ميگي پسر
خشايار

Anonymous گفت...

راس ميگي پسر
خشايار

Maahan گفت...

‏@‏ ماهی
یادت نرفته، من یکی که دیگه می دونم اینو!

Maahan گفت...

‏@‏ کیا
خوش به حالت! اینا رو نوشتی که حسودی کنم حالا؟:دی

Maahan گفت...

‏@‏ خشایار
به به سلام! افتخار دادین...!

ماهی گفت...

اونا که حساب نیست
ماهی رو می گم، ماهی یادش رفته

Maahan گفت...

@ ماهی
حرفت مث این می مونه که بگی آره! ماهیه یادش رفته باید از آبشش اش برای تنفس استفاده کنه!!

نصفه دکتر گفت...

همه فصلهای خدا خوبه!بهار فصل آلرژیه.تابستون گرمازدگی،پاییز آنفولانزای فصلی،زمستونم دست و پا شکستگی به علت لیزی جاده:) تازه واردم اینجا:دی

Bardia Zamani گفت...

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آ مده بودم پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هرکه مرا دیده در گذر دیده

هم بغض عزیزم سلام
بعد از بسته شدن وبلاگم توسط میهن بلاک
!با وبلاگ جدیدی اومدم که بگم هستم
وبلاگت رو به جمع دوستام ادد کردم

...سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشا


بردیا زمانی

mehdi barzin گفت...

fazaye tabestan psandi o nokte bini,shayad dige gahi shab o rooz ro nemifamim.albate payeez ro man kheli khoob mifahmam.

بهراد گفت...

سلان نصرت جان
خیلی وقته که خبری ازت نیست
من که کلا این روزا حس و حال هیچ کاری رو ندارم. خوب می شم ایشالا
:-)

Maahan گفت...

@ بهراد
سلام عزیز دلم. مدتیه که بد جوری - بشدت - سرم شلوغه، درگیرم، از یه طرف پادگان و بعدش هم درس و کارای دیگه، شاید باور نکنی، امروز بعد از 20 روز، از یک کیلومتری پادگان دورتر رفتم! کلاً! اوضاع یه خورده تخمی اه!

بهراد گفت...

ایشالا که اوضوع روبه راه می شه عزیز
موفق باشی

Maahan گفت...

@ بهراد
مرسی، مرسی!