۱۹ تیر ۱۳۹۰

حکایتی در باب روزهای آخر خدمت



ماهها بود هوس کلروفیل و زیبایی کرده بودم. می دانید، آدم خدمت اش که به پایان می رسد از خود می پرسد خب: حالا که چی؟ و من مثل ناخدای کشتی ای شکسته ام که در اقیانوس اطلس شمالی با یک تکه آیسبرگ جدا افتاده از وطن برخورد کرد و تکه تکه شد و بعد خودم را سوار بر چوبی به ساحل رساندم - با هزار امید و آرزو - و البته قضیه فیلم هندی نمی شود چون تمام امیدهایم با دیدن خانه ای و خانواده ای که ازش چیزی نمانده برباد رفته، می روم زیر پل کالج خودفروشی کنم و یا می روم خودم را از پلِ میدانِ رسالت پرت می کنم پایین.

پ.ن: عزیزم در مَثَل مناقشه نیست. حرص نخور پلیز.

عکس بالا: رشت، جاده ی فرعی سنگر - سیاهکل، یکی دو ساعت پیش

۲ نظر:

نقطه چین ها . . . گفت...

این پست به من دوتا حس داد..یه حس خوب..و یه حس بد..از این لحاظ خوب که بلاخره تموم شد..مثه یه جنگ..و جای تحسین داره که سربازایی امثال تو با وجود اینکه این غول خدمت بهشون تحمیل میشه شاخشو میشکنن!..امیدوارم اون روز برای کیای منم بیاد تا همچین پستی بذاره..البته نه اینکه آخرش اینطوری تموم بشه!..این همون قسمتیه که میخوام بگم از لحاظ بد!..چون انتظار داشتم با تموم شدنش خوشحال باشی و حالا آزادانه برنامه ای برای فردا داشته باشی..من حق میدم که سربازی زندگی آدمو از بین میبره اما وفکر میکنم وقتی تموم میشه انگار یه زندگی جدید در آدم متولد میشه..حتی اگه خونواده ای دیگه نباشه..این تصویر منو یاد فیلم ها میندازه..درست سکانس های آخر..بعد از یه فیلم اکشن و پرماجرا یه صحنه آروم میاد و نشون میده که همه چیز تموم شدنیه و دنیا ادامه داره..و طبیعت با سرشتی که داره بر همه این چیزا تسلط پیدا میکنه..آرامش..امیدوارم از حالا برنامه بریزی چون دیگه میتونی برای خودت زندگی کنی..چه توی این کشور..چه توی کشور دیگه ای..مهم اینه که تموم شد..و چیزهای دیگه ای شروع میشه..حالا چه خوب..چه بد..زندگی همینه!.. :-)

یوسف

ناشناس گفت...

Высоко оценивая времени и усилий вы вкладываете в свой ​​блог и подробную информацию вы представляете. Это здорово встретитьблог каждый раз в то время , не те же самые старые перефразированный материала. Отлично чтения ! Я закладкой ваш сайт , и я добавив RSS каналы для моей учетной записи Google. Желаем Вам удачи!