حقیقتاش این راخمانینوف خوب چیزی است. توی اتاقم نشستهام و بیشتر از سه چهارم یک بطری شراب را تمام کردهام و فکر میکردم که ساعت ۹ که سه ساعت قبل باشد به خواب خواهم رفت. ولی خوابم نبرد. شراب داشتم و سیگار هم بود و ماه به قول خارجیها سوپرمون بود و آنا فدرووا داشت موومان سوم پیانو کنسرتوی دوم راخمانینوف را مینوازید (که بدون هیچ اغراقی هزار بار گوش کردمش). میدانید بار اول کی شنیدماش؟ ۱۵ اکتبر ۲۰۱۴ یعنی دقیقاً دو سال پیش وقتی که الکس در آن شب کذایی در خانه قبلیام در خیابان آمکراکنتور - وقتی ایزادورا دوست دیگرمان از قطارش جا ماند و برگشت و از شدت مستی روی کف اتاقم خوابش برد - به من گفت که بهتر است دیگر با هم نباشیم. دیگر با هم نبودیم. امشب دوباره همان شب بود. آسمان صاف بود و هوا سرد بود و شراب بود و ماه، خنده بی انتها.
۱ نظر:
امان از خاطرات، وقتی که ردی از دوست داشتن هم داشته باشن.
ارسال یک نظر