نیمه شب است. حدود دو صبح. توی تختم زیر پتو لخت می غلطم و افکار هجوم می آورند. سردرد دارم. به الکس فکر می کنم. لئون در واتسپ پیام می دهد که چه خبر. خبری نیست. سردرد دارم و بیخوابی زده به سرم. پایم از پتو می آید بیرون. سردم می شود. زیر پتو داغم. ماه از پنجره می تابد به داخل اتاق. ماه ۲۹ دسامبر است و خوفناک است. دارم همینها را تایپ می کنم که لیون دوباره می نویسد دارد چای درست می کند. می گویم قوری ات را بردار، علفت را هم، بیا اینجا، لخت علف بکشیم. هنوز جواب نداده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر