امروز یکشنبه ای تخمی بود که تمام روز به بطالت گذشت. البته عصر را رفتم بیرون و به پیاده روی و عکاسی گذراندم، وقتی به خانه برگشتم "یان" توی اتاقش لخت و عور نشسته بود و فیلم تماشا می کرد. تا آمدم و شروع کردم به درست کردن شام، "فلیکس" هم رسید. هر دوی شان آخر هفته را می روند پیش بابا و ننه شان. ازش پرسیدم شام خورده ای؟ خورده بود. رفت توی اتاقش و صدای تلویزیون را بلند کرد. - پسری ست دوست داشتنی و من هم چسب خاصی به استریت های "دوست داشتنی" دارم! -، شام درست کردم و آوردم توی اتاقم خوردم.
مجسمه سرباز آزادی
***
مدت زیادی نمانده به "روز جهانی مبارزه با هوموفوبیا". پارسال، علیرغم بعضی از مسائلی که وجود داشت، حرکتهای خوبی صورت پذیرفته بود. امیدوارم که امسال هم با همان هیجان و بلکه بیشتر، روزهای پیش رو را سپری کنیم.
۲ نظر:
..چه عکس قشنگی..انگار دوتایی گی هستن!
یوسف
@ یوسف
آره، خودمم خیلی خوشم اومد ازش، غیر از اینی که گفتی، آدم احساس رهایی رو ازش می فهمه.
ارسال یک نظر