چند وقت رفته بودم اشتاتپارک که یک دریاچهای هم دارد در وسط شهر ما. دریاچه زیبایی است و فقط آرامش است آنجا. جنگلاش هم خیلی بوی شمال ایران را میدهد. خب همین باعث میشود که آدم فکر کند رفته در جنگلهای شفارود یا گیسوم دارد قدم میزند. همان بو را میداد. همان صدای قورباغهها میآمد. راستی قورباغهها چقدر خوشبختاند. همه جای دنیا زبانشان یکی است.
بله٬ تنها رفته بودم. به کسی ربط دارد؟ مسلماً ندارد و شما نیز دلیلی ندارد که بپرسید فلانی چرا اینقدر دوست دارد همه جا تنها برود. اهمیتش در کجاست؟ اهمیتش در اینجاست که جوّ تخمی انسانهای ایرانی این دانشگاه حالم را به هم میزند. دخترهای که میگوید خب زمستان که قحطی پسر میشود ما دخترها این قابلیت را داریم که با هم "لزبین میکنیم" و بعدش که من میگویم خب ما پسرها هم با هم "گی میکنیم"٬ بر میگردد ایش ایش کنان که گی اخ است و جیز است. زشت است و باید خجالت بکشم از اینکه چنین چیزی را به زبان آوردهام. خاک بر سرت کنند٬ هنوز همان امّلی هستی که توی آن خراب شده بودی و من همیشه باید افسوس بخورم که چرا باید با آدمهای لهیده معاشرت کنم. خب٬ نمیکنم. میروم توی اتاقم قایم میشوم٬ وبگردی میکنم و به تلفنها هم جواب نمیدهم.
۲ نظر:
مساله شعور و آگاهی است
اولی برای فهم وجود تفاوت
دومی برای قبول تفاوت
حرف جالب و مسخره ای زده دختره
وای من عاشق جنگلم، من هم میخوووووام
:((((
بوووس
ارسال یک نظر