۱۲ بهمن ۱۳۹۳

نه، این برف را دیگر سرِ باز ایستادن نیست - یا - در آستانه‌ی سی سالگی


رگبار برفی که دیروز اتفاقن خیلی زود هم ایستاد


بیست و نُه سالم هم تمام شد. چه زود. به اردل می‌گفتم که این سن بیست و نُه سالگی آنقدر منحوس بوده که دوست دارم همین الان بپرم به سی و پنج و از تمام ترکش‌های بیست و نُه و سال‌های بعدش هم خلاص بشوم. ولی خب امکان‌پذیر نیست متاسفانه.



هیچ نظری موجود نیست: