رگبار برفی که دیروز اتفاقن خیلی زود هم ایستاد
بیست و نُه سالم هم تمام شد. چه زود. به اردل میگفتم که این سن بیست و نُه سالگی آنقدر منحوس بوده که دوست دارم همین الان بپرم به سی و پنج و از تمام ترکشهای بیست و نُه و سالهای بعدش هم خلاص بشوم. ولی خب امکانپذیر نیست متاسفانه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر